چطور با غم و دیگر احساسات دشوار کنار بیاییم
۴ راه برای آرامتر شدن در زمانهایی که همهچیز دردناک است
وقتی احساسات دشوار سر برمیآورند، خیلی از ما با خودمان میگوییم: «چرا باید اینطور احساس کنم؟ چه مشکلی با من هست؟»
ما نهتنها به خاطر احساسات دردناک خود را قضاوت میکنیم، بلکه اغلب از روبهرو شدن با آنها هم فرار میکنیم.
اما حقیقت این است که هیچ «روش درست و واحدی» برای تجربهی احساسات سخت وجود ندارد. میتوان یاد گرفت که رنج خود را به شیوههای تازهای در آغوش بگیریم.
احساسات سخت، و قضاوتی که به دنبالشان میآید
در برخورد با اندوه یا درد، بسیاری از مردم فکر میکنند باید «درست» احساس کنند — و اگر چنین نباشد، لابد مشکلی در آنهاست.
بارها دیدهام کسانی که در مطب من گریه میکنند، بلافاصله عذرخواهی میکنند؛ انگار گریه کردن نشانهی ضعف است.
کسانی که عزیزی را از دست دادهاند، میگویند: «چرا دارم از هم میپاشم؟» — انگار باید بیاشک و استوار بمانند، حتی وقتی دنیا زیر پایشان خالی شده است.
احساسات سخت به خودیِ خود دردناکاند، اما ما معمولاً با قضاوت خود، بار آن را دوچندان میکنیم.
چرا از درد فرار میکنیم
انسان در طول تکامل یاد گرفته از درد جسمی بگریزد، چون برای بقا لازم بوده است. ولی امروز همین تمایل طبیعی باعث میشود از دردِ احساسی هم فرار کنیم.
همچنین باید بدانیم مدل معروف «پنج مرحلهی سوگ» — انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش — در واقع پایهی علمی محکمی ندارد.
پژوهشها حتی هشدار دادهاند که این باور میتواند به افراد داغدیده آسیب بزند، چون آنها را در قالبی از «بایدها» و «نبایدها» قرار میدهد.
واقعیت این است که سوگ برای هر کس مسیر خودش را دارد، و هیچگاه خطی و قابل پیشبینی نیست.
غم، دریا و موجهایش
بعد از درگذشت پدرم، بهترین توصیهای که ناپدریام شنید از زنی بود که بهتازگی شوهرش را از دست داده بود. او گفت:
«فراموش کن مراحل سوگ را. احساساتت موجوار خواهند آمد. یک روز آرامی، روز بعد غرق در اندوهی. اجازه بده هرچه میآید، بیاید. هرچه احساس میکنی، درست است.»
تمرین ذهنآگاهی به من آموخته است که برای تمام احساساتم — خوب، بد، و زشت — جایی باز کنم.
همانطور که مولانا میگوید، هر احساس را چون میهمانی بدان که در را میکوبد. خوشآمدش بگو.
وقتی با احساساتم چنین رفتار میکنم، درواقع به خودم پیغام میدهم که: «احساسم درست است. نیازی نیست آن را تغییر دهم. من خراب نیستم، فقط انسانم.»
و در همین پذیرش، راهی به سوی زندگی گشوده میشود.
وقتی احساسات سخت میشوند چه کنیم؟
در لحظههای سخت، وقتی به خودم میگویم «میبینمت، میشنومت، با توام»، اندکی آرامش میآید.
احساس میکنم فضا بازتر میشود و درونم نرمتر.
اما چطور میتوان با احساسات شدید و گاه طاقتفرسا روبهرو شد؟ این چهار راه میتواند کمک کند:
۱. دیدگاه لنگر بینداز
مثل کشتیای که در میان طوفان با انداختن لنگر از تلاطم در امان میماند، ما هم میتوانیم دستگاه عصبیمان را آرام کنیم تا در زمانهای سخت تعادل بیشتری بیابیم.
راههایی برای این کار:
- تنفس خود را آرام کنید؛ بازدم را طولانیتر از دم کنید تا آرامتر شوید، یا اگر بیرمقاید، دم را عمیقتر کنید.
- حواس خود را درگیر کنید: ببینید، بشنوید، لمس کنید، بچشید، بو کنید. این کار ذهن را به لحظهی حال میآورد.
- جایی آرام و امن را در ذهن تصور کنید، یا اگر میتوانید، واقعاً به آنجا بروید. حتی چند دقیقه کافی است تا آرامتر شوید.
۲. دیدگاه والد مهربان
مثل پدر یا مادری مهربان که کودکی غمگین را در آغوش میگیرد، میتوانیم با خودمان نیز چنین باشیم.
از خود بپرسید:
- الان چه چیزی نیاز دارم؟ تنها بودن؟ صحبت با کسی؟ قدم زدن؟ موسیقی؟
- اگر دوستم در چنین حالی بود، با او چه میگفتم؟ همان را با خود بگو. مثلاً:
«ببین عزیزم، معلوم است که درد داری. طبیعی است، چون در موقعیت سختی هستی. احساساتت محترماند.»
۳. دیدگاه تماشاگر
به داستانهایی که همراه احساساتت میآیند از دور نگاه کن.
فرض کن روی صحنهاند و تو در جایگاه تماشاگر نشستهای.
این فاصلهگذاری کمک میکند درگیر روایتهای منفی نشوی، مثل:
- من همیشه تنها میمانم.
- من دوستداشتنی نیستم.
- حتماً دارم مجازات میشوم.
- ضعیفم که اینطور احساس میکنم.
۴. دیدگاه اقیانوس
وقتی در رنجیم، احساس میکنیم تنها یک «موج» جداافتادهایم، اما در واقع بخشی از «اقیانوس»یم.
ارتباط با دیگران، دریافت یا دادن حمایت، و انجام کارهایی که حس معنا و هدف میدهند، میتواند بار احساسات را سبکتر کند.
به این فکر کن:
- چه کسی میتواند تو را حمایت کند؟
- کدام فعالیتها تو را به دیگران یا به جهان پیوند میدهند؟
- چه چیزی به زندگیات معنا میدهد؟
چشمهایت را ببند و خودت را در حلقهای از محبت تصور کن — دوستان، خانواده، حیوانات، طبیعت یا هر کسی که الهامبخش توست — و این گرما را در قلبت حس کن، حتی اگر در کنارت نباشند.
هیچ «روش درست و قطعی» برای تجربهی احساسات سخت وجود ندارد.
اما اگر یاد بگیریم آنها را به جای فرار، خوشآمد بگوییم، میتوانیم از دلِ درد هم عبور کنیم — آرامتر، انسانیتر، و با قلبی بازتر.